سفارش تبلیغ
صبا ویژن

الو! آقا؟ می خواستم بگم فردا نیایید!

پنج شنبه 87 تیر 13 ساعت 11:47 عصر

یا لطیف

الو ... خششش... سیمم وصل شد آقا؟ صدا میاد آقا؟ صدا ضعیفه... خششش...

سلام آقا! حال شما؟
قصد ظهور که ندارید الحمد الله؟ فردا بدجور سرم شلوغ است، اگر بیایید نمی توانم ازتان استقبال کنم! به قول علیرضا قزوه شماره ی یازده رقمی مان را که عنقریب دوازده رقمی خواهند شد داشته باشید و یادتان باشد ما فقط تا ساعت دوازده شب بیداریم!کاری داشتید در خدمتم ها! فقط به شرطها و شروطها!‏ و عدم ظهور من شروطها...

خشششش....

مثل اینکه از بحث اصلی دور شدیم! داشتم می گفتم؛ بله! فردا خدا قسمت کند می رویم دعای ندبه! از دعا که بگذریم صبحانه ی خوشمزه ای می دهند! به قولی: مفت باشه ، کوفت باشه! آقا می دانی آمدنت ما را از این صبحانه های مفت و مجانی هم محروم می کند؟ این جمعه را بی خیال شو جان من! تا جمعه ی بعد خدا کریمه! البته می دانم بد قولم! این چندمین جمعه است که ازت می خواهم نیایی؟

خووووشششش....

شنیده ای برایت ختم صلوات گرفته اند؟ من هم نذر کردم! اما راستش صلوات ها بیشتر لقلقه ی دهانم شد! کلا موقع صلوات فرستادن رفتن به فکر و خیال خیلی می چسبد! حال می دهد به قولی!‏ ناراحت که نمی شوید! می دانم که نمی شوید! شما که بدی ما را نمی خواهی؟

شششش.....خیییش.....شششش....

آقا... چیز... یادم رفت!حالا... امشب سینما یک رو که نگاه کنم می خوابم که صبح به صبحانه ی دعای ندبه برسم! عجب فیلم هایی می گذارد این سینما یک! تَکه تَکه آقا! شما نگاه نمی کنید؟
آقا دیگر وقتتان را نمی گیرم! تمام حرف هایم قاطی شد! قلم انگار یخ زده! صدا هم که هی قطع و وصل می شود!
آقا اصلا چرا هر وقت از شما می خواهم بنویسم این شکلی می شود؟
مگر من چه کار کرده ام؟ آقا به من نگو منتظر خوبی نیستی که ناراحت می شوم ها! من که دعای ندبه ام سر جایش است! تسبیح هم می چرخانم! استغفرالله هم که از دهانم نمی افتد! دیگر چه می خواهید؟ سند 313 امی را به نام من نزنید به نام کی بزنید؟ فقط چند روزی صبر کنید ! البته می دانم این وعده ام تکراری شده!
تکراری شده!
تکراری شده!
تکراری شده!
تکراری شده!
تکراری شده!
تکراری شده!
تکراری شده!؟

الو... خششش.... خششش... صدا قطع و وصل می شه! سیمم دوباره قطع شده؟.... الووووووووووووووووو........... بوق...بوق... بوق...بوووووووووووووق

امضا: یک نفر که عاشق امام زمان است!
ادعا!!!


نوشته شده توسط : ادعا!

نظرات دیگران [ نظر]


اینجا کجاست ؟؟؟؟؟..............

شنبه 87 تیر 8 ساعت 4:17 عصر

این جا مشهد الرضاست؟؟؟؟؟؟

به ما گفتن میریم مشهد الرضا اینجا کجاست ؟؟؟؟؟؟

سلام  ...... حال شما ...... اولین پست این جانب در این بلوگ ( خواهش می کنم!!بفرمایید !! نیاز به تشویق نیست !!! ااااااااا بشینید دیگه می خوام بحرفم )
جاتون خالی رفته بودیم مشهد مقدس (زیارت خودتون قبول!!!)‌والا از این تهران خسته شده بودیم  اینقدر فساد زیاد شده که دیگه .................. ما ( جوونا)‌هم که مجبوریم سر به زیر راه بریم تا مبادا یکی از این چیزا رو ببینیم  خلاصه
گفتم میرم مشهد یه زیارتی می کنم روحم شاد می شه هم اینکه آسمونو می بینم راحت دیگه مجبور نیستم سر به زیر برم بیام فقط زمین رو ببینم .
خلاصه با کلی شادی رفتیم مشهد ..... وقتی رسیدیم  اول که تا ظهر خواب بودیم  بعد تا عصر هم استراحت می کردیم دیگه شب قسمت شد بریم زیارت کلی شاد بودم که دیگه راحت سر به بالا راه میرم و خوشحال می شم  که از درب هتل اومدیم بیرون دیدم ........... ها؟ ها ؟ اول فک کردم اشتباه اومدیم امامزاده صالح  بعد از  بچه ها سوال کردم  دیدم نه مثل اینکه مشهدیم  یه سوال دیگه اومد تو ذهنم  . سوال کردم  مشهد بردن یه جای دیگه آره؟؟؟ گفتن اینجا خراسان رضویه این روبروتم حرمه .
گفتم اشکالی نداره حتما شهرشون غرب زده شده من قبلا می اومدم اینطوری نبود نمیدنم شاید بوده و برای من عادی بوده قبلا ولی فک نکنم اینطوری بود . خلاصه با خودم گفتم که اشکال نداره میری تو حرم  ( ماشالله گنده هم هست)‌ از اونجا سر به بالا میری  تا حرم سر به زیر ادامه دادم ولی چون راه رو بلد نبودم مجبوری سرمو می آوردم بالا در بعضی اوقات . رسیدیم به حرم اذن دخولو خوندیم رفتیم تو یه نیگاه رفتیم تو بهر گنبد آقا بعد با کلی خوشحالی سر به بالا گرفته و به راه خود ادامه دادیم  یکهو دیدیم چند پرنده سیاد در حال پروازن روبروی ما یک کم که از اون حال رویایی اومدم بیرون دیدم  پرنده نبودن دختر بودن که چادرشون حکم  پر پرنده رو داشت و باهاش پرواز هم می کردن  اونورو دیدم  با اینکه چادر سرشون بود ولی هیچ فرقی با دخترای تهران ( اونجوری) نداشتن . باز دوباره یه نیگاه کردم فک کردم اومدم امام زاده صالح تجریش  یه کم فک کردم دیدم  خیلی بزرگه ..... باز دوباره سوال کردم  گفتم اینجاست صحن جمهوری که قبلا می اومدیم  ؟؟ گفتن آره دیگه تو هم گیجیا .... گفتم ممنون از ابراز لطفتون. بازم گفتم اشکال نداره .... رو کردم به آقا ( آقای توی دلما )‌گفتم اشکال نداره ما که یه عمر سر به زیر بودیم اینم روش(‌البته اگه منو کودکه 1 ساله در نظر بگیرید)‌ گفتم آقا میام به ضریح نورانیت می نگرم و الان میام پیشت وقتی داشتم می رفتم یاد بچه گیام افتادم که وقتی از رو این سنگای حرم می رفتیم مسابقه جایزه بزرگ جهان می ذاشتیم بین خودمون و می گفتیم اگه تونستی پات رو  خط های سنگا نره ...... آخرم چه پات میرفت رو خط چه نمی رفت جایزه می گرفتی...... خلاصه یاد اون افتادم که این بازی الان بیشتر به درد می خوره برای اینکه حوصلم هم سر نره (چون خیلی صحن بزرگ بود) اومدم این کارو انجام بدم دیدم ضایعس مردم می گن نیگاه کن چار تا مرد گونده دارن بازی می کنن ..... با این فکرا رسیدم تو خود حرم  بعد انجام زیارات مستحبات و خواندن ادعیه و ............. رفتیم تو خود ضریح البته اون موقع که رفتیم شلوغ بود صبح قبل نماز که رفتم دوباره همون حرکات رو انجام دادم  ولی این دفعه ضریح خلوت بود نشستم تو فاصله دو مایلی ببخشید دو متری ضریح و نیگاهمو انداخم رو ضریح  اومدم یه کم برم تو کار راز و نیاز یک کم چشم رفت اونور تر ییهو دیدم  یه زنه شیرجه رفت رو بقیه برای رسیدن به ضریح  تو کف این حرکتش بودم که دیدم اصولا همه ضریح رو به صورت عمودی زیارت می کنن یعنی ایستاده میرن جلو( مردها بیشتر) ولی این بعضی خانم ها به صورت افقی یعنی خوابیده جلو هم نمی رن همون جا می مونن از صبح تا شب ( بیشتر بانوان)‌ بازم ییهو دیدم  زنه روسریش افتاد اون زنه جیغ میزنه اون یکی لباسش پاره شده .......... اونجا هم که دیدین مرز بین خواهران و برادران یک شیشه است یعنی قشنگ معلومه منم اینو که دیدم  به شهرک  خودمون باریک الله گفتم و فهمیدم هیچ جا به خوبیه شهرک ما نیست ( البته الان دیگه بعضی جاهاش خوبه از جمله محله ما مرحله 14) اینو از نظر فساد اخلاقی گفتما ............. خلاصه اینو که دیدم  دیگه مطمئن شدم نمی تونم سر از گریبان در بیارم  و دیگه بودن هیچ امیدی راهی منزل شدیم برای صرف خواب شیرین ......
روز های بعدی دیگه حرفه ای شده بودم  از بین جمعیت لایی هم می کشیدم و نشونه گزاری هم کرده بودم  خیابونو که اینجا رسیدم بپیچم اینجا وایسم اینجا ........... خلاصه دیگه آخرا رکورد گیری هم میکردم  فقط یه بار تونستم بدون اینکه سرمو بیارم بالا بیام هتل کلی شاد بودم  من عادت دارم تند راه می رم وقتی تنها باشم به خاطر همین لایی هم زیاد می کشم  و باز به خاطر همین تو در و دیوار هم زیاد میرم البته تو این سفر تو در و دیوار نرفتم  بیشتر می رفتم تو شیکم ملت ( البته آقایون نه بانوان )
مثل اینکه باز زیاد نوشتم

پ.ن :‌رفتین مشهد ما رو هم دعا کنید ما که فقط بچه های کنکوریو دعا کردیم وقت نشد خومو دعا کنم  .

پ.ن :‌ ایشالله بچه های کنکوری چه نتی چه بی نتی موفق شده باشن و ایشالله برن یه جای خوب بدرسن .

پ.ن :‌بچه های مدرسه ای هم  کارنامه شون رو نشون بدن به تعداد هر  20 ، پنج دقیقه استفاده صلواتی( با ذکر هر یک دقیقه یک صلوات )‌ از این بلوگ و بلوگای دیگر با ایجاد هماهنگی قبلی می توانند داشته باشن .

پ.ن : دیگه حرفی ندارم  دعا کنید صاحب ما و صاحب این بلوگ زودتر تشریف بیارن ما رو نجات بدن.
(بازم ببخشید طولانی شد حرف دله نیاد بیرون میارنش بیرون)

صلوات یادتون نره

نتیجه گیری: تا آقا نیان همینجوری وضع خراب تر می شه ( از علائم ظهوره)‌ دعا کنیم نائب بر حقشون سلامت باشن و هوای ما رو داشته با شن پیش خود آقا 

اللهم عجل لولیک الفرج

آقا بیا


نوشته شده توسط : مهدیار

نظرات دیگران [ نظر]


ما چند نفر...!

یکشنبه 87 تیر 2 ساعت 5:45 عصر

از قدیم گفته اند سلام سلامتی می آورد.سلام!الان اینجا نشسته ام و دارم به مغز مبارکم فشار می آورم که چه بنویسم که شما را بخنداند؟آخر دوستان سفارش کرده اند مقدمه طنز باشد.هر چه من می گویم ای بابا.امام علی در نهج البلاغه فرموده اند انسان با هر بار شوخی کردن مانند این است که پاره ای از عقل خود را به دور بیندازد اما کو گوش شنوا؟ظاهرا هیچ کس اینجا به فکر پاره های عقل من نیست!آی!ایها النّاس!یکی به داد پاره های عقل من برسد!...چرا چرت و پرت می گویم.مثلا قرار بود مقدمه بنویسم.با خودم فکر می کنم اصلا من نباید قبول می کردم مقدمه بنویسم!آخر مرا چه به مقدمه نویسی؟آن هم طنز!نه...از این خبرها نیست.مثل اینکه باید بنویسم.آخر من که از جانم سیر نشده ام!هنوز استعداد و آرزو دارم!می خواهم زندگی کنم.ننویسم حسابم با مهدیار خان است.نیست ایشان خیلی بیش از اندازه جذبه دارند!!!!!!؟برای همین حول و وحشت مرا برداشته!
اصلا بگذارید اول یک بیوگرافی خوشگل و تر و تمیز از خودمان برایتان بنویسم که حساب دستتان بیاید.ظاهرا فعلا چهار نفریم و نمی دانم قرار است بعدا هم بهمان اضافه شود یا نه.همه ی مان هم نوجوان و خوش ذوق و با سلیقه هستیم و در حال حاضر سرمایه های کشور عزیزمان محسوب می شویم!قدر این سرمایه های ملی را بدانید!

قرار است در این وبلاگ همه چیز بنویسم.وقتی می گویم همه چیز یعنی همه چیز.مثلا ممکن است دستور پخت لوبیا پلو را هم اینجا بنویسیم.یا اینکه چکار کنید تا همیشه خوشتیپ باشید!یا مثلا رازهای موفقیت!نه لطفا این یکی را باور نکنید.این هم چرت و پرت بود.مهدیار خان گفته اند این که چه بنویسم هم بستگی به نظر دوستان دارد!اصلا کی به کیست.هر چه عشقمان کشید می نویسیم!گفتم که.ماشاالله بزنم به تخته همه مان هم که ذوق و استعداد خدا دادیه نوشتن را در وجودمان داریم و واقعا می خواهیم مفید باشد!واقعا می خواهیم...!جدی می گویم!

به هر حال ساعات و دقایق خوب و خوشی را در این وبلاگ فکسّنی برایتان آرزو می کنیم و ما واقعا سعی می کنیم که مفید باشیم!واقعا سعی می کنیم...!جدی می گویم!

دوستتان داریم!دوستمان بدارید!

یا علی


نوشته شده توسط : مینا

نظرات دیگران [ نظر]


........................

یکشنبه 87 تیر 2 ساعت 4:36 عصر
ما از اخبار و احول شما آگاهیم و هیچ چیز از اوضاع شما بر ما پوشیده و مخفی نمی ماند .
ما در رسیدگی ( به شما)‌و سرپرستی شما کوتاهی و اهمام نمی کنیم و یاد شما را از خاطر نمی بریم که اگر جز این بود دشواری ها و مصیبت ها بر شما فرود می امد و دشمنان شما را ریشه کن می نمودند

مهدیار:این نامه ای بود که صاحب همه مون  و صاحب این بلوگ  به شیخ مفید نوشته بود  بقیشو دیگه خودتون تصور کنید نیاز به تفسیر نداره


نوشته شده توسط : مهدی فاطمه (عج)

نظرات دیگران [ نظر]



لیست کل یادداشت ها

الو! آقا؟ می خواستم بگم فردا نیایید!
اینجا کجاست ؟؟؟؟؟..............
ما چند نفر...!
........................
[عناوین آرشیوشده]